قفس تن را تاب نمیآورد چرا که روح، مشتاق برگشت به اصل خویش است و این گاهی در وجود انسانهایی اتفاق میافتد که دلبستگی به دنیا نداشته و ندارند. به فرمودهی مولا امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) آرزوهای بزرگ دنیایی انسان را اسیر میکند. کسانی میتوانند روحشان را رهایی بخشند و آزاد کنند که دنیا را برای اهل دنیا گذاشتند و خود را با آسمان یکی کردند و همیشه میسرودند که ما زبالاییم و بالا میرویم. شهید داود محمدی شاملو از جنس زمین بود و از آسمانها نیامده بود ولی در زمین راههای بزرگی را برای پرواز پیدا کرد و به اصل خویش که انسانیت و کمال بود، دست پیدا کرد. در طول زندگی شریفش جز خوبی و مهربانی و دستگیری از مردم چیزی پیدا نخواهی کرد.
او در سومین روز از فروردینماه سال 1343 در روستای خلج سفلی از توابع شهرستان شازند و در خانوادهای زحمتکش، دیده به جهان هستی گشود. روزگار کودکیاش را در کنار خانواده و در دامان سبز پدر و مادری مهربان و دلسوز سپری کرد. تحصیلاتش را زادگاهش آغاز کرد و توانست دورهی ابتداییاش را به پایان برساند و چون از لحاظ مالی ادامه تحصیل برایش امکانپذیر نبود، راهی بازار کار شد تا باری از دوش خانوادهاش بردارد. جوشکاری را از ابتدا آغاز کرد و از شاگردی به استادکاری رسید. زندگی خوبی را زیر یک سقف مشترک آغاز کردند و تنها فرزندی از او به یادگار ماند که علم عدالتخواهی و انساندوستی پدرش را به دوش بکشد.
زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد به عنوان بسیجی راه جبهه را در پیش گرفت و در گردان شهید بختیاری از تیپ 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) مشغول به فعالیت بود که در حین عملیات رمضان در پنجمین روز از مردادماه سال 1361 در پاسگاه زید به شهادت رسید. پیکر مطهرش که در منطقه جنگی مفقود شده بود، پس از تفحص در چهارم اردیبهشتماه سال 1374 در گلزار شهدای کلاوه شازند به خاک سپرده شد.