بسم الله الرحمن الرحیم
...... وصیتی دارم با شما ای قوم و ای برادران عزیز، ولی چه كنم و چه گویم؟ بهتر دیدم كه سفارش مولایم و رهبر و امامم را بازگو نمایم. او میفرماید: من سفارش دهم وصیت فرمایم كه خویشاوندان خود را از صمیم قلب دوست بدارید و به دوستی آنان دلخوش و پشتگرم باشید. با همه راست بگویید تا از همه راست بشنوید. زبانِ راستگو جانِ راستكار و مغزِ راست اندیش از شمشیر كارگرتر و از سكههای زرد و سپید معتبرتر و از گوهر شبچراغ گرانبهاتر است.
و اما شما ای برادرانی كه خداوند ما را و شما را مورد آزمایش قرار داده و میدهد. بیدار باشید كه كودكان یتیم شما در غم مرگ پدر و بینوایی مادر اشك حسرت بر خاک نیفشانند و خوناب دل ننوشند. نیكو ببینید آن دنیا را كه گنجور هم به تهیدستی میبخشد و هم كه از دارایی شما بر زخم دردمندی مرهم میگذارد. از ثروت شما جز اندكی نكاهد؛ ولی بر خوشبختی دیگران بسیار بیفزاید. از این زیان اندك كه به درویشان مسكین سود سرشار رساند، رنجور مباشید و سعادت مردم را عزیز و بزرگ بشمارید. شما امروز با یك دست به حمایت خویشان ناتوان خود پیش روید؛ ولی فردا هزاران دست به حمایت شما پیش میآیند. آیا باز هم در این سودا زیان دیدهاید؟ بیایید و نهال عشق خویش را در قلب خویشاوندان خود به ثمر رسانید و از برآوردن آن کام جان شیرین سازید و از شما میخواهم هرگز آبروی خویش را در راه زبان خود بر خاك نریزید و به هوش باشید كه هر شنیدهای را نتوان گفت و هر گفتهای را نشاید باز گردانید و شما از فرزندان ایران، اینچنین مباشید. آن كار را مكنید كه به آن ناچار شوید و به ناچار لب به پوزش و معذرت بگشایید، بر حال مغلوب رحمت آورید. بخشودن صاحب قدرت زیبنده باشد و بخشیدن به هنگام تنگدستی ایثار است و ایثار شیوه مردان خداست و از میان شما، آن كس از همه خوشبختتر و سپید روزتر باشد كه در این سرای به خاطر آن سرای تدارك كند و تو هم اگر سعادت جاویدان میخواهی، تا در این سرای به سر میبری، آن سرای را دریاب؛ زیرا آنچه بفرستی از آن تو باشد و آنچه بگذاری به دیگران افتد و اما ای دوست عزیز، مبادا مرگ در لحظه غفلت تو فرا رسد و مگذار كه عمر تو با مردم فاجر و فاسق به سر آید. خدا را بزرگ شمار و دوستان خدا را دوست بدار و از خشم و خشونت بپرهیز. زیرا فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِیمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِیسَ. خشم و خشونت شیرازه لشكر شیطان است و هرگز از یاد مرگ خاطر مپرداز، اما بیهوده از خدا مرگ مخواه؛ زیرا بنای زندگی بر تكامل و تعالی است و سزاوار نباشد كه هنوز به سرمنزل مقصود نرسیده، از راه بازمانیم و كمال مطلوب را از دست بدهیم. و اما پدر عزیز، نمیدانم چطور تو را به صبر و استقامت دعوت كنم؛ ولی گوشهای از نامه مولا و آقایمان علی(علیه السلام) به افسر داغدیده خود را برایت انتخاب كردهام. بهتر از آن است كه خودم و شما را به صبر و استقامت دعوت كنم، او مینویسد، ای پدر! بر مرگ فرزند عزیز خود اندوهناک شدی و این حادثه جانگداز گلوی تو را از زهر ماتم لبریز كرد... .
حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(علیها السلام) میفرماید:
وَ اَلْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلاَمِ.[1]
سربازان رشید شما، شمشیر بر كفن میبندند و در مقابل تهاجم بیگانگان از عقیده و مرام خویش حمایت میكنند و این فداكاری بزرگ به اسلام عزت و مناعت بخشد. این از افتخارات زندگی من است كه اگر خداوند قبول كند از این نوع سربازان باشم و در راه او به شهادت برسم و به مقام شهید نائل گردم و اوست كه درباره شهید میفرماید: از شهادت خوشحال باشید و به آسانی از آن استقبال كنید و او میخواهد كه در این جهان با خانه و خانواده خویش با خوشبختی به سر برد و تمنا كند كه در آن جهان بر بال فرشتگان نشیند و در كنار پیامبران مسكن گزیند. الا ای بندگان خدای از شهوت و فاسد نفس بپرهیزید و هرگز گرد دورویی و دوگویی مگردید و نفاق و نامردمی را از جان خود دورباش كنید. ما از خداوند مهربان میخواهیم كه در صف شهیدان درآییم. خدایا، بار پروردگارا، الهی! تو مرا از نفس خویشم نیكوتر میشناسی و این فهم كه خود را از مردم ستایشگر بهتر میدانم، آنچنان كن كه جان من از آنچه پندارند، والاتر گردد و آنچنانم دار كه پنهانِ من از آشكارم پسندیدهتر باشد. این کلمات قسمتی بود از سخنان شهیدی که با عشق و آگاهی راهی را برگزیده و برای رسیدن به مقصد میکوشد.
شهید محمدرضا شکروی فرزند غلامحسین در بیست و ششم مهرماه سال 1335 در شهرستان اراک و در خانوادهای مؤمن و معتقد و متعهد دیده به جهان هستی گشود. مشهدی غلامحسین به مادر محمدرضا نگاهی کرد و در حالی که کودکش را در آغوش کشیده بود، گفت: نامش را محمدرضا میگذاریم تا از ارادت به صاحب نامش برخوردار شود. خوشحال و خندان او را محمدرضا نامیدند.
تحصیلاتش را از هفتسالگی آغاز کرد و توانست در این مقطع از زندگی با جدیت و تلاش و زحمت بسیار به نتیجه برسد، دیپلمش را که گرفت برای حضور در دانشگاه ثبتنام کرد و سختکوشانه درس خواند تا کنکور دهد. در این امتحان موفق شد و به دانشگاه عالی همدان در رشته مکانیک راه یافت تا تحصیل کند و برای کشورش فردی کارآمد باشد. فوقدیپلمش را که از دانشگاه همدان گرفت به شهر خودش برگشت و در کارخانه هپکو اراک مشغول به کار شد. او در همه دوران در زندگیاش یک اصل مهم داشت و سعی میکرد تا بر این اصل مهم پای نگذارد و آن چیزی نبود جز ادب و احترام، ادبی که از پدر و مادرش آموخته بود. او در کنار تحصیل به کار هم مشغول بود و سعی میکرد تا فشار مالی زیادی بر دوش پدرش نداشته باشد.
با آغاز جنگ تحمیلی برای دفاع از میهن اسلامی زندگی و کار را رها کرد و به سمت جبهه راهی شد. ایشان به عنوان بسیجی گردان شهید سیاوش امیری به جبهه رفت و بعد از سه ماه که در جبهه بود، سرانجام در پنجم مردادماه سال 1361 در منطقه عملیاتی پاسگاه زید عراق در عملیات رمضان به شهادت رسید. پیکر مطهرش سالها در منطقه جنگی مفقود بود و پس از شناسایی و تفحص در پانزدهم فروردینماه سال 1374 در گلزار شهدای اراک به خاک سپرده شد.
1. احتجاج طبرسی، ج 1، ص 258.