بسم الله الرحمن الرحیم
( رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ).[1]
پروردگارا پس از آن كه ما را هدايت كردى دلهايمان را دستخوش انحراف مگردان و از جانب خود رحمتى بر ما ارزانى دار كه تو خود بخشايشگرى.
ای خدا تو را میپرستم زیرا که شایسته آنی نه آن که چشم داشتی به بهشت داشته باشم و یا ترس از جهنم فقط تو را به خاطر آن که شایستهای میپرستم.
در ابتدا چند سخنی با پدر و مادرم دارم. از شما میخواهم که مرا به خاطر رنجها و زحمات فراوانی که برایم کشیدهاید، ببخشید، میدانم که خیلی برایم رنج و زحمت متحمل شدهاید و از زحمات پدرانه و مادرانه شما عزیزان قدردانی میکنم و از خدا میخواهم که به شما اجرش را بدهد و دیگر این که پدر و مادر گرامیام از این که این فرزند نا قابل خود را در راه خدا و به خاطر اسلام و مسلمین و امنیت کشور اسلامی از دست دادهاید، ناراحت نباشید و گریه و آه و فریاد سر ندهید که روح مرا آزرده و دوستان را ناراحت و دشمنان را خوشحال میکند. و همچنین از برادران و خواهران خودم میخواهم که مرا حلال کنند و اگر خطایی از طرف این برادر کوچکتان رخ داده است، شما با لطف و بزرگی خود ببخشید و از تمام اقوام و بستگان برادران و خواهران عزیزم من با آگاهی و اختیار کامل این راه را انتخاب نمودهام و مانند سرور شهیدان جان نا قابل خود را فدای اسلام و انقلاب خونبارمان کردم البته تن بنده در مقابل سروران و بزرگانی چون شهید مظلوم دکتر بهشتی و رجائی و باهنر و مطهری و مفتح و دستغیب و مدنی و دیگر شهدای راه اسلام مانند قطرهای در مقابل دریا میباشد و نمیتوانم ادعایی داشته باشم. ولی از شما میخواهم که راه مرا ادامه دهید که سعادت در این راه میباشد. توصیه دیگر من به خواهران مهربانم این است که بعد از مرگ من صبر و پایداری داشته باشند و زینب(B) وار پیام مرا به تمام مردم برسانند و همانند سرور بانوان اسلام درس تقوا و پرهیزگاری و صبر را از او بیاموزند.
و از شما ملت شهید پرورمان میخواهم که هرگز امام(قدس سره شریف) بزرگوار و روحانیت عزیز و یاوران امام(قدس سره شریف) را در همه حال فراموش نکنید و برای سلامتی آنها خصوصاً رهبر عظیم الشان همیشه بعد از نماز دعا کنید و از خداوند بخواهید که او را تا ظهور حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) حفظ و نگهداری نماید زیرا او حسین(علیهم السلام) زمان ماست و بدانید که تاریخ در حال تکرار شدن است پس در این صورت من خدا را شکر میکنم که مرا به آرزوی خود که توفیق شهادت در راه او میباشد، نائل گرداند و اکنون که این وصیتنامه را برایتان مینویسم ساعت 11:30 شب میباشد و بعد از تلاوت دعای توسل این چند جمله را برایتان نوشتم و این را هم بگویم که بنده داوطلبانه در گروه تخریب ثبتنام کردم و قرار است که در آینده خیلی نزدیک در عملیات جنگی شرکت کنم. دوستان خوب و عزیزم نگوئید که اکبر هم بیجهت از بین رفت، دقت کنید انسان خلق نشده است که مدتی مانند حیوانات بخورد و بیاشامد و دلش را به زرق و برقهای دروغین دنیا خوش کند و بعد از مدتی بدون بهره و پاداش از دنیا برود، بلکه انسان به وجود آمده که مدتی در این جهان پهناور زندگی کند و در ضمن زندگی عادی رشد کند و به تکامل برسد و در آخرین درجه رشد و کمال به معبود خود که الله میباشد بپیوندد و بدانید که شهادت در راه اسلام نهاییترین مرحله تکامل بشر میباشد.
در ضمن از استاد محترم جناب آقای ظهرابی خواهش میکنم که در مراسمی که به مناسبت شهادت بنده برقرار میشود در صورت امکان سخنرانی کرده و مردم را ارشاد نمایند و از مقام و عظمت شهید و شهادت برای آنها بگویند تا همه بدانند که ما راه را به خطا نرفتهایم.
در خاتمه از برادر عزیزم هادی میخواهم که از تمام دوستان و آشنایان من بپرسد اگر کسی طلب و حسابی با بنده دارد حسابشان را با توجه به گفتههای قبل از اعزام تصفیه نماید (متشکرم).
خداوند متعال حافظ امام(قدس سره شریف) و تمامی مسلمین جهان و پدر و مادر عزیزم باشد به امید پیروزی هر چه زودتر سپاه اسلام و صدور انقلاب اسلامی در سطح جهان با شما وداع میگویم.
دوست دارم شمع باشم در دل شبها بسوزم روشنی بخشم به جمعی و خودم تنها بسوزم
والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته.
مورخه 20/12/1360
فرزند شما: علیاکبر خادمی
1. سوره آل عمران، 8.
شهید علیاکبر خادمی متولد تاریخ بیست و پنج شهریورماه سال 1338 در شهر محلات است. او در خانوادهای معتقد و مذهبی دیده به جهان گشود. خانوادهی ایشان خانوادهای نسبتاً پر جمعیت بود، او دو خواهر و سه برادر دیگر هم داشت، اما همگی در کنار هم در عین سادگی با خوشی و محبت زندگی میکردند. پدر و مادرش با کمترین امکانات ولی با ایمان به خدا و توکل بر او بچهها را بزرگ میکردند و پدر خانواده نمیگذاشت هیچگاه سختی زندگی را بچهها متوجه شوند و با سختی تمام میکوشید تا به آنها لقمه حلال بدهد.
ارتباطش با برادر بزرگترش بسیار خوب و صمیمی بود و همیشه در کنار هم بودند. او تا قبل از هفت سالگی مشغول بازی و کمک به مادر در کارهای خانه بود، ولی با رسیدن وقت درس خواندن به مدرسه رفت و پنج سال دوران ابتدایی را در آنجا گذراند. پدرش میگفت: علیاکبر خیلی درس خواندن را دوست داشت و با ذوق و شوق خاصی درسهایش را میخواند. ایشان در تابستانها با برادرش به کارگاره آجرپزی میرفتند و در آمد حاصل از آن جا را به پدر میدادند تا کمکخرج خانواده باشند. پدرش باغی را اجاره میکرد تا در آن کار کند و او هم هر وقت پدر نیاز به کمک داشت به یاریاش میرفت.
برادران و خواهرانش میگویند: علیاکبر اخلاقش از همهی ما بهتر بود و اکثر محلاتیها او را به خاطر مردمداریاش میشناختند. دوره راهنمایی را که تمام کرد دیپلمش را در دبیرستان شهید مصطفی خمینی در رشته حسابداری گرفت. همان سال بود که انقلاب به پیروزی رسید و ایشان هم مانند دیگر اقشار جامعه به فعالیتهای انقلابی میپرداخت. علاوه بر این کارها به ورزش هم علاقه داشت و در والیبال و فوتبال تبحر زیادی داشت.
با شروع جنگ تحمیلی شور نبرد و ایثار داشت و با تمام سختی زندگی، دوست داشت در دفاع از اسلام و ایران به جبههها خدمت کند، در سال 1360 با خانواده خداحافظی کرد و به عنوان بسیجی از طرف تیپ 27 محمد رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به جبهه اعزام شد. با ورود به جبهه مرد دیگری شد و روحش بسیار رشد کرد، بعد از سه ماه خدمت برای اسلام در هفدهم اردیبهشت ماه سال 1360 در عملیات بیت المقدس بر اثر موج انفجار در منطقه خرمشهر به فیض شهادت نائل گشت و پس از بازگشت پیکرش در شهر محلات به خاک سپرده شد.