گر چه شهید منوچهر پارسا در اوایل جوانی و در نوجوانی به مقام پر افتخار شهادت نائل شدند و در این دوران زندگی واقعی معنادار را باید از لا به لای افکار ظریف و پاک و رفتارهای به دور از تظاهر دوران کودکی و نوجوانی فهمید چرا که عمر طولانی شرح زندگی طولانی دارد و دوران پیری مهر پایانی به آن میزند.
ولی شرح زندگی این شهید عزیز به اندازه ب بسمالله است و کوتاه و پر معنا، معنایی به وسعت مولکولهای خون شهید و پیام آن به وسعت محرم سال 1361 هجری است تا به محرمهای دوران جنگ تحمیلی.
به هر حال ایشان در فروردین سال1350 در یکی از روستاهای توابع شهرستان سربند اراک به نام گورچک پا به عرصه وجود نهاد. کودکی سه ساله بود که زندگی پدریش به شهرستان اراک منتقل شد و در سال 1355 روانه کودکستان گردید. در سال 1357-1356 درست در سال اوجگیری انقلاب اسلامی و پیروزی آن به عنوان دانشآموز سال اول دبستان مشغول به تحصیل گردید(دبستان خیام) و دوران ابتدایی خود را در خرداد سال 1362 با اخذ گواهینامه پنجم ابتدایی از دبستان آیتالله سعیدی با موفقیت به پایان رساند و در سال1363-1362 در مدرسه راهنمایی علامه طباطبایی اراک به عنوان دانشآموز سال اول ثبت نام و مشغول به تحصیل گردید.
در این دوران از زندگیش بود که بیشتر حالت درونگرایی به خود گرفت و معمولاً در منزل به گوشهای میرفت و خلوت میکرد و به فكر فرو میرفت. به طوری که اگر کسی خلوت خانه دل او را بهم میزد ناراحت میشد ولی اظهار نمیکرد. در عین حال بسیار صمیمی و خوش اخلاق بود و علاقهمند به خانه و پدر و مادر و برادر و خواهر بود و هرکس او را میشناخت دوستش داشت. صداقت فوقالعاده زیادی داشت. دوستان همرزمش از صفا و صمیمیت او یاد میکنند. قبل از اعزام شدن به جبهه به ندرت با همسن و سالان خود قدم میزد. انس زیادی با مادر بزرگش که خدا رحمتش کند داشت و متقابلاً بیبی او را خیلی دوست داشت. به طوری که پس از شهادتش آن قدر گریه کرد که منجر به از دست دادن بینایی و تغییر حالش گردید.
به هر حال سال اول راهنمایی خود را با همان روحیه مورد وصف با موفقیت به پایان رسانید. پس از آن با همان قیافه جدی و صداقت مختص خود اعلام کرد که تصمیم به ادامه تحصیل ندارم. اصرار و نصیحت نتیجه نبخشید و ترک تحصیل نمود. کمکم صحبت جبهه رفتن را آغاز کرد. در سال 1363 که 13 سال داشت در کارگاهی کوچک تولیدات آن پوشاک بود، مشغول به کار گردید که در همان کارگاه نیز با سکوت خود و تفکراتش موجب تعجب افراد کارگاه گردیده بود و بینهایت آنها را تحت تأثیر قرار داده بود.
با استعداد خوبی که داشت در مدت کوتاهی به خوبی کار بافندگی با دستگاه را آموخت و دو بار از سوی بسیج به جبهه اعزام گردید که بار سوم در تاریخ 25/11/1366 به صورت داوطلب و در حالی که هنوز به سن سربازی نرسیده بود و 17 ساله بود در دوران سربازی خاطرات شیرینی با قلم ساده نوشته است كه زاویهای از تاریخ دفاع 8 ساله را تداعی میکند و در تاریخ پنجم مرداد ماه سال 1367 در عملیات مرصاد در اسلامآباد غرب به دست منافقین به درجه رفیع شهادت نائل آمدند