بسمالله الرحمن الرحيم
مادرم:
عبدالله شوهر زينب(B) به بچههايش دستور داد تا بروند و كمك امامشان بجنگند و بچهها هم قول دادند كه تا آخرين قطره خون خود در راه او دريغ نورزند، شب عاشورا فرا رسيد، همه میبايست براي جنگ آماده شده باشند، حضرت زينب(B) براي برادر و فرزندان و برادر زادگان و كساني كه در ركاب حسين(علیه السلام) «برادر او» میجنگيدند، گريه میكرد و اشك میريخت، ولي امام حسين(علیه السلام) به او سفارش كرد خواهر جان در مرگ ما صبر داشته باش، هرگز شيون و فرياد مكن، كاري مكن كه دشمن خوشحال شود و حضرت زينب(B) حرف برادر را قبول كرد و تو هم بايد قبول بكني، ما كه بهتر از آن نيستيم، آنان كه از تمام زندگي شان و تمام وجود خود در راه خداوند دريغ نكردند، تو هم بايد همانند فرزندي كه فاطمه(B) تربيت كرده است شجاع باشي، همچون كه زينب(B) حرف برادر خود را شنيد و تحمل كرد ولي مانند شير غرش میكرد و به هر سوي میرفت، از كودكان پرستاري میكرد و به خيمهها میرفت و زنان و كودكان را دلداري میداد، در حالي كه يك كسي بايد خود او را دلداري میداد و باز میرفت به چهره برادران و فرزندان خود خيره میگشت تا اين كه از ديدارشان سيرشود.
اي مادرشهيدي كه فرزندت را در راه آرمانهاي اسلام دادهاي و فرزنداني كه درس از اسلام و گوش به فرمان اسلام باشند، فرزنداني كه از خون خود در راه اسلام دريغ نداشته باشند، بله در اينجا جا دارد كه به مادرم فاطمه(B) بگويم: كه اي مادر فرزندان قهرمان، سلام بر تو باد با اين فرزنداني كه به عنوان نمونه والگو به اسلام تحويل داده اي، اي مادر داغدار و... اي مادر غمگين و افسرده كجائي، تا فررزندان اسلام را ببيني كجائي تا لشکر حسين زمانت را ببيني، كه چگونه اين دختران كه راه و روش تو را دنبال كردهاند ببيني چه فرزنداني را تحويل جامعه دادهاند، فرزنداني كه سينههاي خود را سپر كردهاند و همه با هم متحد و برادر و جلوي ظالمان زمان و جلوي دشمنان اسلام ايستادهاند، اي فاطمه(B)، اي بانوي غمگين اسلام، كاش آن روزي كه حسينت(علیه السلام) را تنها گذاشتند و با بيشرمي گريختند، همان طوري كه خميني(قدس سره شریف) ات را يكسري از افراد اين زمان كه پول پرست تنها گذاشتند، كاش ما آن جا بوديم و صفي به صف سپاهيان حسين(علیه السلام) میافزوديم، اي بانوي اسلام من كه انساني از مسلمانان قرن بيستم هستم میخواهم از اين قرن بيستم به تو بگويم كه درست است كه چهارده قرن از شهادت حسين(علیه السلام) آن آزادمرد اسلام میگذرد، آري درست متوجه نشده بودم كه افراد آگاه به من میگفتند كه حسينت(علیه السلام) را در صحراي كربلا تنها گذاردهاند باورم نمیآمد، میگفتم: مگر میشود كسي را كه در راه حق شمشير میزند تنها گذارد؟ ولي اين موضوع براي من ثابت شد با اين حال میخواهم به تو آن قهرمان زن اسلام بگويم ما هرگز خميني(قدس سره شریف) ات را كه در راه اسلام تو قدم برداشته است هرگز و هرگز تنها نخواهم گذاشت.
حال تو اي مادر خيال مكن كه فقط بايد بنشيني و در سوگ فرزندت گريه كني، با تو هستم اي مادر ايراني ... و تو اي مادر فلسطيني ... و تو اي مادر افغاني و لبناني ... و تو اي مادري كه در مكتب اسلام پرورش يافتي، من! با تو هستم اي دختر فاطمه(B) تو هم ... همچون زينبِ(B) زماني و همانند زينب(B) در مكتب اسلام درس خواندي، پس تو هم نبايد تنها و بيتفاوت باشي، من دوست ندارم كه مادرم بعد از شهيد شدن من در سوگ بنشیند. اي مادر: اسلام غريب است، و تو هم نبايد ساكت بنشيني، تو هم بايد همچون زينب(B) باشي، همچنان که آخرين شهيد اسلام از اسب به زمين افتاد كه او نيز برادر زينب(B) بود «امام حسين(علیه السلام)» ... زينب(B) آرام نگرفت، چون خودش را در برابر خدا و در برابر دين او مسئول میدانست، ساكت ننشست و نه اينكه با شمشير وارد ميدان شد ... نه ... اينجا بود كه میتوانست زمينه را مساعد كند و امر به معروف و نهي از منكر كند و بگويد كه مردم حسين(علیه السلام) براي چه كشته شد، آري مادر اگر من فرزند تو رفتم و بر نگشتم اشك نريز و ناراحت مباش كه ديگر كار ما از اين هم گذشته است.
چرا گریه میکنید؟ من دو پسرم را در این جنگ هدیه کردهام. اما گریه نمیکنم، چون میدانم دشمن با گریهام شاد میشود. من به شهادت دو پسرم، افتخار میکنم. شما هم باید سرافراز باشید که دو نفر از هم شهریهایتان در راه انقلاب و اسلام به شهادت رسیدها ند. سالها پیش بود که در گوشهای از شهر اراک دومین فرزند پسر در خانوادهی ولیالله به دنیا آمد، نام اولین پسر حسن و دومین پسر حسین بود. دو برادری که به دلیل اختلاف سنی کم در تمام مراحل زندگی در تحصیل و ورزش در شادی و غم مانند دو دوست صمیمی یار و مددکار هم بودند و حتی در لحظه شهادت هم حاضر نشدند از یکدیگر جدا شوند. قهرمانان کشتی اراک و استان مرکزی.
حسن در مرداد 1338 و حسین در بیست و نهم مهر سال 1339 در خانوادهای مذهبی و متدین به دنیا آمد، پدرشان ولیالله در راهآهن کار میکرد، حسن از دوره جوانی به اتفاق برادرش حسین به ورزش پهلوانی کشتی روی آورد و از قهرمانان استانی این رشته ورزشی بود. او تا سال چهارم متوسطه درس خواند و حسین در سال سوم مشغول به تحصیل بود، در آغازین روزهای تهاجم دشمن به کشور به عضویت بسیج در آمدند. حضورشان در شهر طولانی نشد چون هر دو عزمشان را برای خدمت جزم کرده بودند لذا بزودی عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل شدند. پهلوانان ورزیده کشتی به زودی در خط مقدم جبهه حضوری موثر از خود به یادگار گذاشتند و در چندین عملیات شرکت کردند. همرزمی او با برادرش حسین در یک سنگر موجب شده بود که روحیه سایر رزمندگان نیز افزایش پیدا کند، در گرما گرم عملیات رمضان این دو برادر در هجوم به ارتش بعثی عراق در منطقه پاسگاه زید عراق در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدند. پیکر مطهر ایشان"حسن" و"حسین"در منطقه عملیات باقی ماند و پس از چندین سال انتظار به آغوش گرم خانواده بازگشتند و در گلزار شهدای اراک به خاک سپرده شد.