بسم الله الرحمن الرحیم
..... یک پیام به پدر مادرم و اینکه من موفق به زیارت کربلای معلی نشدم تا قبر ششگوشه سرور و سالار شهیدان(علیه السلام) و مظلوم کربلا را زیارت کنم و بغض حسرتم را به صورت سیل چشمان خود جاری کنم و بر شما واجب است که این مکان متبرکه و سایر اماکن متبرکه دیگر را زیارت کنید تا بالاخره شما به مقصود خود برسید و رضایت من هم جلب بشود.
اما برادران و خواهرانم، پیامی با شما دارم و با شما وداع و گفتگو میکنم و آن این است که راه مرا دنبال کنید؛ چون راه بزرگان دین و قرآن است. تنها راه شما راه شهیدان و حق رفتگان سرخ میباشد. هر قطره خون من گلولهای سرخ بر سینه کجروان اجتماع و هر قطره خون من سینه دشمن کافر را چاکچاک میکند. به شما تذکر میدهم تا هر چه میتوانید افکار خود را از مسائل قرآن و اسلام پر کنید و دنبالهروی ائمه معصومین و طاهرین(علیهم السلام) باشید. با اشخاص منحرف و جاهطلب هرگز برخوردی نداشته باشید مگر در صورتی که آنها به راه دین هدایت شوند و مشتهای آهنین خود و با کردار و رفتار اسلامی خود چنان به دهان یاوهگویان و روبه صفتان بگویید که توان حرف زدن نداشته باشند....
از شما ملت شهیدپرور میخواهم که امام(قدس سره) را دعا کنید و ایشان را تنها نگذارید چون شما در بوته آزمایش قرار گرفتهاید. امام(قدس سره) قلب تپنده ملت و مستضعفان جهان است. هیچگاه از زیر بار مسئولیتهای مسئولان مملکتی شانه خالی نکنید و ضعف نشان ندهید که تنها راه ترقی و پیشرفت، جمله پر محتوای سرور شهیدان(علیه السلام) است که میفرماید: «هیهات من الذله. نه، هرگز زیر بار ظلمت نخواهیم رفت». آنها که رفتند، کاری حسینی(علیه السلام) کردند و آنها که ماندند، باید کاری زینبی(علیها السلام) کنند. و امیدوارم که از بهترین مبشران عدالت و حقیقت بعد از من باشید. پدر و مادر نمونه، اگرچه در راه تربیت و بزرگ کردن من زحمات زیادی کشیدید و نتیجهای نبردید؛ ولی خب شهادت من بهترین ثمره و افتخار برای شما است. برادرانم، اگر در مدت عمرم از من ناراحت شدید و نتوانستم برایتان کاری مثبتی انجام دهم، مرا حلال کنید و امیدوارم که خط شما، خط پاک راویان حقیقت باشد. خواهرانم! میدانم که برادری از دست دادید؛ ولی یک سفارش دارم و آن حجاب را در سطح جامعه، ترویج دادن است، همچون زینب(علیها السلام). از شما میخواهم، مانند خانواده برادرم حسین، به آنها بگو که با مرگ من سرافراز میشوند، میخواهم بگویم، با ناراحتی و گریستن، حال من در عذاب است. خواهرانم، گریه نکنید که منافقین خوشحال میشوند.
ما نمینویسیم که حق شما ادا شود، کدام قلمی است که بتواند با همین حرف الفبا گوشهای از دین شما را ادا کند؟ ما صفحهها را سیاه میکنیم که بگوییم کاری هر چند کوچک و در حد و اندازه ناچیزمان انجام دادهایم. کارمان بزرگ نیست که در واقع جود و کرم شما بسیار است. زیباترین نوشته در مورد شما در کتابی با عظمت قرآن آمده و ما هر چه دست و پا بزنیم حول همین محور با معناست: ( بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1] شهید ناصر شیرشاهی فرزند علی در اولین روز از فروردینماه سال 1341 در شهرستان اراک و در خانوادهای متدین و عاشق آلالله که اهل تلاش و کار بودند و زحمت بسیار میکشیدند، دیده به جهان هستی گشود. او مردانگی را در کنار پدر آموخت و عاشق بودن را از احساس مادرانه مادرش آموخت. پدر نامش را ناصر گذاشت.
همراه همسن و سالهای خویش بازی میکرد و در خانواده هم تعلیم قرآن و نماز میدید. شش ساله که شد به مدرسه رفت تا تحصیل علم و دانش کند و توانست تا کلاس سوم راهنمایی ادامه تحصیل دهد و بعد از آن به شغل تعویضروغنی مشغول شد تا کسب روزی حلال کند.
مهربان بود و کسی نیست که از او ناراحتی دیده باشد یا ناراحت شده باشد. شوخطبع بود؛ ولی شوخیهایی میکرد که شخصیت کسی را لطمه نزند. رعایت انصاف از جمله خصوصیات اخلاقیاش بود. کارش را درست و تمیز انجام میداد و کمکاری نمیکرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی را به عنوان راننده در کمیته انقلاب اسلامی مشغول به فعالیت شد و با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی گردان شهید بختیاری از تیپ 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) داوطلبانه به جبهه اعزام شد. حدود یک ماه در جبهه بود و سرانجام در پنجم مردادماه سال 1361 در غرب پاسگاه زید در حین عملیات رمضان براثر اصابت ترکش خمپاره به شکمش هنگام درگیری با دشمنان بعثی به شهادت رسید. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند.
1. سوره آل عمران، 169.