در روزگاری که گروهی از جوانان و مردان این مرز و بوم، عزم رزم دلاورانه با دشمن متخاصم نمودند، گروهی نیز باید میماندند و در سنگر تولید، جهاد میکردند تا کشور پایدار بماند. حسن نیز در شرکت واگنپارس اراک مشغول کار و تلاش بود و در این برهه حساس و سرنوشت، تن به مهر ایران داده بود تا وطن آباد و بینیاز بماند. وی در پنجمین روز از تیرماه سال 1342، در یکی از محلههای شهر اراک و در کانون خانوادهای شریف و مسلمان، چشم به این جهان و زیباییهایش گشود. عبادت را از نگاه محبتآمیز به چهره پدری که منتظر میلادش بود، آغاز کرد. چشمان پدر نیز او را سیر میدید و با ترنم دلنواز اذان، او را با آیین مسلمانی و راه و رسم بندگی آشنا کرد. حسن در دامان پر مهر خانواده دل به دوستی و محبت اهلبیت(علیهم السلام) سپرد و پس از مدتی گام در راه دانشاندوزی نهاد. دوران ابتدایی را که به اتمام رساند، درس را رها کرد و برای کمک به امرار معاش خانواده به کارگری مشغول شد تا یاور پدر در تأمین هزینههای زندگی باشد. پس از مدتی در شرکت واگنسازی پارس مشغول به کار شد. روزهای سختکوشی و تلاش پی در پی میگذشتند تا زمان جنگ فرا رسید و او تعهد و مسئولیت بیشتری در خود حس کرد و بیشتر از قبل، با جان و دل برای حفظ کشورش کوشید. دوستان و همکارانش از او به عنوان دوستی درد آشنا یاد میکنند که مردمدار و بسیار مراقب حال همکارانش بود. حسن در سال 1363 تشکیل خانواده داد و صاحب فرزند پسری شد. دشمنان بعثی؛ ایران و مردم غیورش را آماج تیر ویرانی و نابودی قرار داده بودند و با بمباران کارخانهها و مراکز تولیدی میخواستند ضربهای کاری به چرخ اقتصادی ایران بزنند. چند ساعتی نگذشته بود که بمباران هوایی آغاز شد و بمبهای دشمن یکی پس از دیگری در شرکت تولیدی واگنپارس فرود آمد. خانوادهاش زمانی او را یافتند که غرق به خون در راه عزت و سربلندی ایران عزیز در سنگر جهاد، کسوت شهادت پوشیده بود. پیکر مطهرش را پس از تشییع در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند.