خورشید صبح ششم خردادماه سال 1345 خودش را به میانه آسمان رسانده بود که حمید به دنیا آمد. خانواده پر جمعیتی داشت. دو خواهر و پنج برادر، زیر سایه پدر و مادری زحمتکش و با ایمان. حمید درس خواندن را خیلی دوست داشت؛ اما نتوانست تا کلاس سوم دبستان بیشتر درس بخواند. بعد، برای اینکه کمکحال خانوادهاش باشد، رفت کارگری. اوستایش میگفت: تا آن روز کارگری به چشمپاکی و سر به زیری او نداشته.
خوشاخلاق بود و مهربان و با دیگران با گشادهرویی برخورد میکرد. سال 1360 که فرا رسید، شوق رفتن به جبهه، حمید را بیقرار کرده بود. از نوجوانی تیراندازی یاد گرفته بود و آرزو داشت سینه دشمن نظام و انقلاب را هدف بگیرد. دل را به دریا زد و به جبهه رفت. آر پی جی زن بود و در پاسگاه زید خدمت میکرد. آخرین بار، تیرماه سال 1361 بود که با مادرش به ایستگاه راهآهن رفت برای خداحافظی تا به جبهه برگردد. قطار دیر کرده بود. حمید به مادرش نگاه کرد و گفت:
حلالم کن. این آخرین باری است که همدیگر را میبینیم. مادرش بغض کرد؛ اما ته دلش خوب میدانست به حمید الهام شده این بار شهید میشود. عملیات رمضان بود، پنجمین روز از پنجمین ماه 1361 که بسیجی گردان شهید بختیاری از تیپ 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) در نوزدهسالگی در پاسگاه زید به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در منطقه عملیاتی مفقود شد و پس از سالها در یکم اسفندماه سال 1373 تفحص و در زادگاهش به خاک سپرده شد. در یکی از نامههایش نوشته بود: «به خواهران عزیز سفارش میکنم که حجاب اسلامی را حفظ کنید و به دشمنان اجازه ندهید که به اسلام بیحرمتی کنند و از انقلاب اسلامی، این دستآورد شهیدان مظلوم، حفظ و حراست نمایید».