بسم الله الرحمن الرحیم
)وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]
با دلی لبریز از عشق امام زمانم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و قلبی که برای رسیدن به معشوق خود، الله، میتپد. به ندای نایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، خمینی(قدس سره شریف) بتشکن، روح خدا لبیک میگویم و در راه بزرگ و خونینش که همانا راه 1400 ساله اسلام میباشد، قدم میگذارم و با دیگر برادران به ستیز با کفر و الحاد بر میخیزم تا با خون خود حقانیت اسلام را به ثبوت رسانم و در این راه ای کاش چند جان میداشتم تا در راه حق فدا کنم و ما جوانان حزبالله تا پیروزی نهایی سلاح بر زمین نخواهیم گذاشت و تا میتوانیم با جهانخوران و کفار و مشرکین خواهیم جنگید و راه سرخ و خونین حسین بن علی(علیهماالسلام) را ادامه خواهیم داد و این را هم بگویم که مرا هیچکس مجبور به این کار نکرده و این ایمان من حقیر به راه حسین بن علی(علیهماالسلام) بود و به راه پر خونش که همانا الله و پابرجایی اسلام عزیز بود. به جهانیان بگویید که جوانان ما با اشتیاق فراوان به نبرد حق علیه باطل میروند، جانفشانی میکنند. با الهام از رهنمودهای امام(قدس سره شریف) بزرگ خود برای رسیدن به حکومت جهانی عدل مبارزه خواهند کرد و با سلاح دشمنشکن خود که همان ایمان باشد، در مقابل مدرنترین سلاحهای شیاطین خواهند ایستاد و هرگز و هرگز پشت به دشمن کثیف و ملعون نخواهند کرد که این پیام برادران رزمنده به جهانیان میباشد و پشتیبان و یاریدهنده مسلمانان واقعی و حقطلب دنیا خداوند بزرگ میباشد که بر خدای بزرگ تکیه کرده که هیچکس و هیچچیز در عالم هستی نیست که اینچنین با رحمت خود مسلمانان دنیا را مزین کرده.
چه چیز میتوانم در این وصیتنامه بگویم که به خدا قسم گفتنی زیاد است؛ ولی تنها آرزویی که دارم، پیروزی رزمندگان شیردل اسلام بر کفر است و دیگر این که از صمیم قلب از پروردگار عالم میخواهم و بر لحظهلحظه عمر رهبر عظیمالشأن انقلاب بیفزاید و سایه او را تا انقلاب کبیر مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) از سر مستضعفان جهان کم نکند و موفقیت کامل برای تمام زحمتکشان جمهوری اسلامی آرزو دارم.... و از تمام مسلمانان راستین میخواهم که در صحنه باشند و به اوامر امام(قدس سره شریف) امت با دل و جان عمل کرده، تا نقشههای شیاطین علیه لطمه زدن به اسلام و مسلمانان نقش بر آب شود. به امید خدا. سلام و درود بر روان تمام شهیدان به خون خفته اسلام از صدر اسلام تا به امروز.
1. سوره آل عمران، 169.
شهید فرزاد سفیدی در بیستم دیماه سال 1341 در منطقه شوش (تلمبهخانه سبزاب شهید زنگنه)، دیده به جهان گشود. او از همان ابتدا زندگی کودکی خوشقدم و باهوش بود و دارای عاطفه زیاد و قلبی سرشار از محبت چه نسبت به خانوادهاش و چه نسبت به دیگران داشت. یکی از نمونههای عاطفی او در این سن کم، کمک کردنش به یکی از دانشآموزان کمبضاعت مدرسه بود. به طوری که برای حضور در جلسه امتحان باید به شهر دزفول که با منطقه شرکت نفت حدوداً 25 کیلومتر فاصله داشت، برود. پولی را که برای خرج راه به او میدادند به آن فرد تهیدست میداد ولی هنگامی که از او سؤال میکردند که پولت را چه کردهای؟ پاسخی نمیداد و از جواب دادن امتناع میکرد. تا اینکه یک روز معلم به خانوادهاش گفت: خدا او را برای شما نگاه دارد، پول خودش را به یکی از بچههای فقیر کلاس میدهد.
در سال 1354 به علت انتقال پدرش به شهر اراک از طرف شرکت نفت، دیگر اعضای خانواده نیز همراه پدر به اراک آمدند. در یکی از کوچههای قدیمی اراک به نام بارو با زحمت زیاد خانهای اجاره کردند و آن روزگار را به سختی میگذراندند. او در این زمان در کلاس اول راهنمایی مدرسه دهخدا قنات نامنویسی کرد. در سال 1356 وارد هنرستان فنی اراک شد. ولی او نیز هم چون دیگر هموطنانش که از ظلم و ستم ستمشاهی به تنگ آمده بود، به خیابانها رفته و همواره در تظاهرات و راهپیماییها شرکت داشت و جزء زنجیر داران صف اول به شمار میرفت. یک بار توسط جلادان رژیم پهلوی مورد ضرب و شتم قرار گرفت و برای مداوا به منزل یکی از دوستانش رفت چون بیمارستانها دولتی بود و جای امنی برای انقلابیون نبود. او را به طور مخفیانه پرستاری کردند و دکتری را مخفیانه بالای سرش آوردند تا او را مداوا کند.
روحیه بالایی داشت، کمتر حرف میزد و بیشتر گوش میداد و وقتی شروع به صحبت میکرد همه را مجذوب خویش میکرد. بهترین حرفها را میزد و در کارهایش بسیار جدی بود. به کتاب نهجالبلاغه علاقه شدیدی داشت. در سال دوم هنرستان که بود، درس را ترک کرد و با نامنویسی در بسیج در دیماه سال 1360 برای آموزش به پادگان امام حسین(علیهم السلام) تهران رفت و بعد از 45 روز آموزش با دیگر همرزمانش به جبهه رفت. حدود سه ماه در جبهه بود و در این مدت در عملیاتهایی چون فتح المبین و رمضان شرکت کرد که سرانجام در عملیات رمضان در پنجم مردادماه سال 1361 به عنوان بسیجی گردان شهید بختیاری از تیپ 17 علی بن ابیطالب(علیهماالسلام) به شهادت رسید. پیکر مطهرش سالها در منطقه جنگی پاسگاه زید عراق مفقود بود و پس از تفحص در اولین روز از اسفندماه سال 1373 گلزار شهدای اراک به خاک سپرده شد.