بسمه تعالى
من یک سرباز کوچک امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)(اگر شايسته باشم) خود را میدانم با آگاهى كامل در اين ميدان جهاد شرکت نمودهام. اگر زنده ماندم هيچ و اگر به افتخار شهادت نائل آمدم نکاتی که متذکر میشوم وصیت نامه من است:
1- اگر شهيد شدم در زادگاه خودم (قریه طاهره خاتون) به خاك سپرده شوم.
2- همسرم را با كمال رضايت، به خانه پدرش راهی کنید و مهریه وی را پرداخت کنید تا بدهكارش نباشم و از همسر عزيزم حلالیت كامل براى من بگيريد.
3- اگر همسرم مهريه نخواست، زندگى مادرم تامين شود و بقیه دارایی مرا صرف مکانها و امور خیریه نمایید. من از تمام فاميل و خانواده رضايت كامل داشته و اميدوارم هر گونه خطایی را بر من حلال كند.
4- هر كس افتخار حضور و زيارت امام خمينى(قدس سره شریف) نائل شد از طرف من او را ببوسيد كه تنها آرزوى من است.
5- اگر كسى ادعاى طلبكارى كرد، طلبكارى آن را بپردازيد.
ديگر عرضى ندارم خداوندا چگونه زيستن را بياموز كه خود چگونه مردن را خواهم آموخت.
خداوندا اين رهبر كبير انقلاب اين اميد عزيز ملت مستضعفان جهان را از هر گونه گزند روزگار پيروز نگهدار تا انقلاب مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف).
در مورخه 24/2/1360 و ساعت 11:30 در ستاد مبارزان دكتر چمران واقع در اهواز.[1]
1. اختران فروزان، ص ۶.
شهید محمود حاج جعفری در روستای طاهره خاتون از توابع بخش مرکزی ساوه در اولین روز از بهار و مقارن با فصول زیبای طبیعت در سال ۱۳۳۴ پا به عرصه هستی نهاد. وی در دوران طفولیت پدرش را از دست داد و در قریهای که میزیست با توجه به موقعیت محدود نتوانست تحصیلات خود را ادامه دهد. پس به تهران هجرت نمود.
او روزها کار میکرد و شبها درس میخواند و با تلاش و پشتکار توانست به اخذ مدرک دیپلم نائل آید. در سال ۱۳۵۲-۱۳۵۳ به استخدام نیروی هوایی در آمد و در آنجا مشغول به خدمت شد و به سمت استوار دوم در نیروی هوایی ارتقاء یافت تا این که با قیام مردم، انقلاب اوج گرفت و در راهپیماییها و دیگر فعالیتها با توجه به محدودیت پایگاه شرکت مینمود. سپس در سال ۱۳۵۸ به سنت حسنه ازدواج روی آورد.
با شروع جنگ تحمیلی حق علیه باطل شهید حاج جعفری به عضویت گروه ضربت در آمد و حتی ایام استراحت خود را وقف فعالیت در آنجا مینمود. با تلاش بسیار به عضویت ستاد دکتر چمران در آمد و همراه چند تن از دوستان خود به جبهه اعزام شد. آن لحظهای را که به سوی عشق میرفت، او سراپا عشق و سوز بود و به وضوح اشک شوق در چشمانش دیده میشد. آن طور که یکی از همسنگرانش میگفت پس از تسخیر تپههای الله اکبر زمانی که به یک جیپ غنیمتی تکیه زده بود و از پیروزی و شهامت برادران همرزمش سخن میگفت، هدف گلوله دشمن قرار گرفت و در سی و یکم اردیبهشت سال ۱۳۶۰ ندای اِرجِعِی را شنید و با نفسی مطمئن ندای حق را لبیک گفت. پس از یک هفته در حالی که پیشانی خود را بر زمین نهاده بود و عاشقانه سجده معشوق خود را مینمود، پس از مدتی پیکر مطهر او بر روی دستان روستائیان با صفا و زحمتکش تشییع و در زادگاهش به خاک سپرده شد.