لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ و با آرزوی فتح پیروزی نهایی برای رزمندگان اسلام و با آرزوی طول عمر برای امام(قدس سره) بزرگوار و با آرزوی آزدی اسرا از بند اسارت و به حول قوه الهی به آنچه مدتها بود و من اصرار داشتم و فکر میکردم و لحظهای آن را فراموش نمیکردم، رسیدم، این که بتوانم به راه آنهایی که به ندای امام(قدس سره) لبیک گفتند و شهید شدند، احتیاج بود که جای آنها را در جبهه پر کنیم. رسیدم و آنهایی که شهید شدن و یاران واقعی امام(قدس سره) و انبیاء بودند و نیز از خدا میخواهم من را جزء لبیک گویان امام(قدس سره) قرار دهد. و اگر خداوند عنایتی کرد و سعادت نصیب شد و به آن فیض بزرگ رسیدم، باید شکر کنم و امید اصلی من این است که جایی که میتوانم با دشمن مبارزه کنم چون همه چیز دست نور است و امیدوارم برادران مسلمان جای شهدا را که در جبهه علیه دشمن میجنگیدند، پر کرده و به هدف نهایی برسند و مبادا بگذارید دشمن یاوهگویی کند. باید صدای دشمن را در سینه خفه کرد و آن را به درک ابدی راهی نمود. مبادا امام(قدس سره) را تنها بگذارید و مبادا شهدا را از خودتان ناراحت کنید که این آرزوی شهدا است.
این را بدانید که خداوند وعده پیروزی داده و رزمندگان همچون شیر میغرند و دشمن را به جهنم میفرستند و امروز روزی است که همه دنیا بر علیه اسلام و ناموس ما برخاستهاند و این وظیفه همه است که دفاع کنند و نگذارند دشمن هیچ غلطی را انجام دهد و در ضمن پدر و مادرم مبادا از رفتن من ناراحت شوید من از شما طلب حلالیت میکنم و شما هم باید افتخار کنید. شما برادران امید است اگر من شهید شدم، شهادت من را همچون شهادت شهدای کربلا حفظ کنید و تو خواهرم همچون زینب(B) باید توسط همسرم بچههای من را نگهداری کنید. و تو ای همسرم میدانم که شهادتم برای تو خیلی بار سنگینی است و من خودم میدانم که خیلی مشکل است و امید است که بعد از من خودت فرزندان عزیزم و حامد عزیزم حمید عزیزم که از جانم عزیزتر است، درست مواظبت کنید و نگذارید بعد از من به آنها بد بگذرد و بتوانند فردی مفید برای اسلام باشند پس با این همه سختی و این که غیر قابل قبول است که از شما دل ببرم ولی واجب بودن جهاد همه اینها را آسان کرده. زیاد وقت گرامی شما را نمیگیرم و در اینجا با شما همگی خداحافظی میکنم و خدا یارتان باشد. البته موقعیت نبود که بهتر و خوش خطتر بنویسم.
شهید علیرضا حمیدی فرزند ابوالقاسم در تاریخ چهارم شهریورماه سال 1344 در عباسآباد، از توابع شازند در خانوادهای مذهبی و معتقد دیده به جهان گشود. او فرزند دوم این خانواده بود و یک خواهر و شش برادر هم داشت. ایشان تحت الطاف و محبتهای پدر و مادر با ایمان و پرهیزگارش دوران کودکی را پشت سر میگذاشت و او همیشه زیر نظر پدر مهربانش با تعالیم اسلامی و مذهبی آشنا میشد. در سن هفت سالگی وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش و استعداد خوبی برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران تابستان را پشت سر گذاشت. هنگام فراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با کار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل به دست میآورد و از این راه به خانواده زحمتکش خود کمک قابل توجهای میکرد، او با شور و نشاط و مهر و محبتی که داشت در محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری میبخشید. همیشه احترام خاصی به مادرش میگذاشت و وقتی که میدید مادر کاری دارد زودتر از آن که مادر به او بگوید، خودش آن را انجام میداد. وقتی که دوران ابتدائیاش به پایان رسید، مقارن بود به پیروزی انقلاب اسلامی و حال و هوای شازند دیگر انقلابی شده بود. پس از اتمام دوران دبستان وارد مقطع راهنمایی شد و با شور و شعف زیاد، مشغول درس خواندن شد ولی شروع شدن جنگ و مشکلات آن دوران باعث شد درس و تحصیلات را در پایان دوره راهنمایی رها کند. پس از پایان خدمت سربازی در دوران دفاع مقدس یک مرحله نیز داوطلبانه به جبهه اعزام شد. از آن به بعد مشغول کشاورزی شد و در مغازهای هم کار میکرد. ایشان برای آن که هم کمکخرج خانواده باشد و هم پس اندازی برای خود داشته باشد، تلاش زیادی را متحمل میشد. در سال 1365 ازدواج کرد. ثمره ازدواجش دو پسر به نامهای حامد و حمید بود. با این که ازدواج کرده بود ولی باز هم علاقه داشت تا به جبهه اعزام شود. با عضویت در بسیج و گذراندن دورههای نظامی در سال 1367 به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد و خانه و کاشانه را برای دفاع از انقلاب و آرمانهای امام(قدس سره) ترک کرد. ایشان تنها بیست و شش روز در مناطق غرب کشور حضور داشت و در عملیات غرور آفرین مرصاد در منطقه اسلامآباد غرب در پنجم مردادماه سال 1367 بر اثر اصابت تیر منافقین به بدنش به درجه رفیع شهادت نائل گردید. پیکر پاکش پس از تشییع جنازه با شکوهی در زادگاهش به خاک سپرده شد.