اگر صد بار کشته شوم و باز زنده شوم و باز کشته شوم بهتر از مردن در رختخواب است. اگر با کشته شدن من دین اسلام عزیز باقی میماند، پس توپ و تانکها بتازید بر من که اسلام عزیز باقی بماند. این کلمات را شهیدی بر روی سفیدی کاغذ میآورد که در ادامهی سخنش به همسایه سفارش میکند و این که مراقب همسایه باشید و ادامه میدهد که با افراد منافق و دو رو دوستی نداشته باشید و از آنها پرهیز کنید که انسان هر چه ضربه میخورد، از انسانهای منافق است.
این شهید بزرگوار کسی نیست جز محمدعلی داودآبادی که در بیستمین روز از بهمن ماه سال 1351 در روستای داودآباد از توابع شهرستان اراک و در خانوادهای دیندار و شریف که اهل تلاش و کار و خدمت بودند، دیده به جهان هستی گشود و زندگی خوبی را در کنار اعضای خانواده آغاز کرد. در دامان سبز پدر و مادری زحمتکش و مهربان بالید. زندگی هر چند بر او و خانوادهاش سخت گرفته بود؛ ولی سعی داشت تا با اتکا به خداوند بزرگ، مشکلات را از سر راهش بردارد. با دوستی اهل بیت(علیهم السلام) و تعالیم دینی آشنا شد و این اولین گامی بود که برای رسیدن به هدف بزرگش برداشت. از آن به بعد منزلگاه او مسجد روستا بود که با دوستانش مشغول کارهای فرهنگی و مذهبی بودند.
در زمان پیروزی انقلاب اسلامی تازه شش ساله شده بود. قدم در راه تحصیل علم و دانش نهاد و تا کلاس سوم راهنمایی ادامه داد. سیکلش را که گرفت و پس از مدتی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. عاشق امام خمینی(قدس سره) بود و همیشه معیار سخنان و عملکردش سخنان حضرت امام(قدس سره) بود. در زمان جنگ، سن و سالی نداشت تا جانفشانی کند و حضور داشته باشد ولی در پشت جبهه فعال بود. محمدعلی پسری آرام بود و در کارهایش نظم و انضباط خاصی داشت و سعی میکرد تا کاری را که شروع میکند تا انتها پیش ببرد. او در سال 1367 ازدواج کرد. جنگ تمام شد و روح حضرت امام(قدس سره) امت نیز به خداوند پیوست؛ ولی راه ادامه داشت و او بیشتر از قبل برای حفظ پیروزی انقلاب میکوشید. او در گردان امام حسین(علیه السلام) از لشکر 71 روحالله(قدس سره) خدمت میکرد که برای عملیاتی در غرب کشور آماده شدند تا با منافقین و ضد انقلاب بجنگد. او در عملیات توکلت علیالله در منطقه جبل المروارید عراق مشغول نبرد بود که در سیزدهمین روز از فروردین ماه سال1370، به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید در منطقه عملیاتی مفقود شد.