این کتاب، نمونهای از خروارها حکایت رزمندگان و جانبازان جنگ تحمیلی است که از زبان جانباز سرافراز میهن «رضا اسماعیلی» جانباز ۵۵ درصد بیان شده و با قلم ناقص اینجانب به رشته تحریر درآمده است. همواره در طول نگارش کتاب، بغض گلویم را می فشرد چراکه فکر میکنم شهیدان، جانبازان، آزادگان و رزمندگان در این هشت سال دفاع غرور انگیز کمکم در غبار زندگی ماشینی امروز به فراموشی سپرده می شوند و بر خلاف تصور در جامعه ما سپاسگزاری در خور شان آنها انجام نمی گیرد درحالیکه در اکثر کشورها همیشه برای سربازان جنگ ها، ارزش بسیاری قائل بوده و از کشتگان در جنگها به عنوان قهرمانان و اسطوره های خود یاد میکنند .
لذا بنده بر آن شدم با نوشتن کتاب «مُورفین» ذرهای از دینم به آنها را ادا کرده باشم. باشد که قبول درگاه احدیت قرار گیرد.
بریده ای از متن کتاب:
اکبر بی وقفه برای بعثی ها رجزخوانی میکرد بعد از رجزخوانی مفصل، کمکم آرام شد و یواش یواش سراغ برادرش را گرفت. اکثر بچه ها طفره رفته و جواب درست و حسابی به اکبر نمیدادند. میشد رگههای نگرانی را در چهره اکبر دید، اکبر سراسیمه وارد سوسنگرد شد. اصغر آرام صورتش را به دیوار سنگر چسبانیده و خوابیده بود، اکبر با دیدن برادرش آرام خوابیده و یواشکی گفت: "خیالم راحت شد داداش خوابیده"
نام پدیدآورنده :
محمد محمدی
موضوع :
دفاع مقدس
ناشر :
ستارگان سرزمین آفتاب